moshavershahban

نقش خانواده های اصلی و روابط اولیه در ازدواج

نقش خانواده های اصلی و روابط اولیه در ازدواج
خانواده خاستگاه هویت اعضای خود است. هیچ کس بدون خانواده اعتبار لازم و کافی را در چشم همسر آینده اش کسب نمی کند. خانواده با هر ترکیبی که باشد ریشه اعضای خود است. ازدواج فرصتی برای تشکیل خانواده ی جدید و الحاق آن به خانواده ی اصلی است. تشکیل خانواده ی جدید با حذف یا نادیده گرفتن خانواده های اصلی در حکم نفی اصل ازدواج است.
ازدواج وصلت دو خانواده از طریق عضویت هر یک از طرفین ازدواج در خانواده ی طرف رابطه است. خانواده های اصلی نقش سرنوشت سازی در حمایت و تخریب ازدواج فرزندان دارند.
جدا شدن از خانواده اصلی
در نظریه های خانواده درمانی به خوبی محرز شده است که میزان جدا شدن شخص از خانواده ی اصلیش نشانه ی مهمی در میزان موفقیت زناشویی است. درجه ای که فرد می تواند از موضع کودک به بزرگسال حرکت کند و با والدینش همتا شود، نشان دهنده ی توانایی فرد برای موفقیت در ازدواج است.
تمایز یافتگی از خانواده اصلی
تحقیقات نشان داد کسانی که با زندگی زناشویی به بهترین شکل ممکن خود را تطبیق داده بودند دو ویژگی داشتند: نخست این که آن ها توانسته بودند از نظر روان شناختی خانه را ترک کنند. منظور از ترک روانشناختی خانه این است که افراد دیگر از والدینشان نخواهند مسئولیت زندگی آن ها را بپذیرند. به عبارت دیگر، این افراد بزرگ شده اند و دیگر از والدینشان نمی خواهند برای آن ها پدر و مادری کنند. دوم اینکه، این افراد پس از ترک خانه و قبل از ازدواج فرصت پیدا کرده اند که تنها زندگی کنند. تنها زیستن و توانایی مراقبت از خود از نظر عاطفی و مالی برای کسانی که باید فرصتی برای کسب هویت روانی خاص خود داشته باشند، مهم است.
اول اینکه کسانی که از نظر عاطفی و روانی قادر به ترک خانه نیستند، در زندگی زناشویی مشکلات بیشتری را تجربه می کنند. روابط زناشویی آن ها به دلیل مشکلات و بحران های خانواده ی اصلی شان دچار اختلال می شود.
دعوای بین پدر و مادر، یا بین والدین و یک یا چند تا از فرزندان یا بین بچه ها ی بزرگتر موجب شکاف و خلل در ازدواج می شود. دوم اینکه، افرادی که از نظر روان شناختی از خانه دل نمی کنند، تمایل دارند همسری انتخاب کنند که مانند والدینشان برای او پدری و مادری کند. آن ها به دنبال همسری نیستند که با او مانند یک بزرگسال رابطه ی صمیمی برقرار کند، بلکه به دنبال کسی هستند که از آن ها مراقبت کند. چنین رابطه ای مشکل آفرین است. سوماً، کسانی که از نظر روحی و روانی از خانه پدری دل نمی کنند و آنجا را ترک نمی کنند، بیشتر از سایرین مشکلات روان تنی و جسمی دارند. چهارماً، کسانی که از نظر فکری و روانی از والدینشان متمایز نشده اند، این افراد تشویق می شوند که بزرگ نشوند، مسئولیت زندگی خود را قبول نکنند و بچه باقی بمانند. با چنین نگرشی در این قبیل خانواده ها، جوانان در بزرگسالی عملکرد کارسازی نخواهند داشت.
نقش خانواده ی اصلی در ازدواج فرزندان
نقش خانوادها هنگام نامزدی تا پایان مراسم عروسی بسیار تعیین کننده و مهم است. در واقع انتخاب همسر” فقط با تأیید خانواده ها و شرایطی که درباره آن به توافق می رسند، امیدوارکننده است و خوشایند تلقی می شود. به همین دلیل ازدواج ” وصلت بین دو خانواده است” که بدان وسیله هریک از آنها، یکی از اعضای خود را به عضویت خانواده ی دیگر در می آورد تا این وصلت رسمیت پیدا کند.
توجه دختر و پسر به ارزش ها ی خانوادگی خود و احترام به ارزش ها و آراء والدین در به ثمر نشستن ازدواج نقش مهمی دارد.
به عقیده ی یونگ گرچه زن یا شوهری که با والدین خود رابطه ی مثبتی دارد، در سازگاری با همسر خود مشکلی ندارد یا مشکلات کمتری دارد، اما پیوند عمیق و ناخودآگاه با والدین ممکن است مانع شخص برای سازگاری با همسرش شود. او معتقد است انگیزه های ازدواج متأثر از نفوذ والدین است. شدت رابطه یا عشق فرزند به والد جنس مخالف خود یکی از عوامل قاطع د رانتخاب زن یا شوهر است، رابطه ای که ممکن است انتخاب همسر را تسهیل یا دشوار کند. حتی فرزندان به طور نا خودآگاه به جهتی سوق داده می شوند که هدف آن جبران کردن چیزهایی است که در زندگی والدین ان ها تحقق نا یافته باقی مانده است.
دو مشکل اصلی که در رابطه بین زن و شوهر و خانواده های اصلیشان همواره به چشم می خورد، عبارت است از نفوذ والدین بر فرزندان و ذوب شدن فرزندان در خانواده های اصلی خود است. در واقع خانواده های اصلی بر زن و شوهر چنان نفوذ دارند که آن ها نمی توانند خانه را بدون خانواده ی خود ترک کنند.خانواده ها با استفاده از همین وضعیت یا همین اهرم عاطفی، اعضای خود را به ایفای نقش هایی می گمارند که نقش های طبیعی آن ها نیست. همانطور که بوئن و کر (۱۹۸۸) بیان می کنند، راه اصلی کاهش دادن یا جلوگیری از سرایت تعارضات خانواده ی اصلی و گسترده به خانواده ی جدید، متمایز شدن از خانواده اصلی است. راه داشتن زندگی زناشویی سالم تر همین است. برای موفقیت در ازدواج باید مستقل شد. برای مستقل شدن باید خانه را ترک کرد، خانه ای که در درون خود فرد لانه کرده است. این به معنی قطع رابطه با خانواده های اصلی نیست. فرار یا گریز عاطفی ( از طریق ایجاد فاصله مکانی و فیزیکی) راه حل این تناقض نیست. زیرا موجب سلب حمایت عاطفی و مالی و تشکیل پیله ی زناشویی در رابطه ی زن وشوهری می شود. تمایزیافتگی یعنی رابطه ی خود را با سایرین حفظ کردن، ولی جایگاه خود را شناختن و از قبول نقش های نا مناسب و غیر طبیعی شانه خالی کردن. تمایزیافتگی به معنای ان است که زن و شوهر پی ببرند که خانواده چطور در آن ها نفوذ دارد و عمل می کند و آن ها را به ایفای نقش هایی که مال آن ها نیست، می گمارد و ان طور که می خواهد اعضایش را به بازی می گیرد.
روابط اولیه ی زوج با اعضای خانواده خود
وقتی در ازدواج تعارض و اختلافی ظهور می کند، زوج ها به یکی از دو شیوه زیر عمل میکنند: از طرفی برخی از فرزندان الگوی ارتباطی والدین راتکرار می کنند. گویی فرزندانی که می بینند والدینشان با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند و قادر به حل آنها نیستند، این الگوها و مشکلات را تکرار می کنند و در عین حال می کوشند آن ها را برای خودشان و والدینشان هم که شده حل کنند. گاهی اوقات این شیوه موثر و گاهی نیز مشکلات عدیده ای ایجاد می کند.
تعاملات زن و شوهری
کیفیت ازدواج والدین تاثیر حتمی بر فرزندان دارد. اگر رابطه ی زناشویی خوب باشد و ائتلافی سالم و منصفانه بین مادر و پدر وجود داشته باشد، والدین قادرند فرصت رشد به فرزندان بدهند تا زندگی خودشان را بکنند. اگر ازدواج خوب نباشد یا مشکلاتی بین والدین باشد، یکی از آن ها سعی می کند مکرراً خود را به یکی از بچه ها بچسباند تا آنچه که در ازدواجش حاصل نشده، به دست آورد. اگر در رابطه ی زناشویی والدین شکاف روان شناختی وجود داشته باشد، یعنی از نظر عاطفی طلاق گرفته باشند، خواه به طلاق قانونی منجر شده یا نشده باشد، بسیار احتمال دارد که یکی از یا بیش از یکی از فرزندان به عنوان جانشین یا همسر جایگزین انتخاب شود. بچه هایی که به دلیل ازدواج بد والدین انتخاب می شوند تا نقش همسر را پر کنند در ترک کردن خانه مشکل دارند. از نظر روان شناختی، والدین در یک ازدواج نیم بند تلاش می کنند امید، شادکامی، و عزت نفس را از فرزندشان دریافت کنند. اگر والدین فرزندی را جایگزین همسر کرده باشد، این نوعی ازدواج روانشناختی است. فرزند در رفتن به سمت ازدواج متعلق به خودش مشکل پیدا می کند، مگر اینکه بتواند از ازدواج روان شناختی با والد خود طلاق بگیرد. در غیر این صورت ازدواج کردن با دو همسر(یکی والد اصلی و دیگری همسر واقعی) و سپس تنها گذاشتن ان ها بسیا رسخت است.

 

حمیده شاهبان مشاورخانواده و زوج درمانگر (غرب تهران، صادقیه، فردوس، آزادی)

شماره جهت رزرو وقت مشاوره  ۰۹۳۹۳۹۲۹۹۵۲

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

پاسخ دادن به ناشناس لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>